برای تجربه سریعتر، با کیفیتتر و بدون تبلیغات مزاحم، اپلیکیشن جدید رو دانلود کنید.
ویژگیهای جدید:
✅ سرعت بالاتر
✅ کیفیت بهتر تصاویر
✅ دانلود مستقیم فیلمها و سریالها
✅ رابط کاربری ساده و کاربرپسند
همین حالا اپلیکیشن رو دانلود کنید و تجربه بهتری از تماشای فیلمها داشته باشید!
5 ماه قبل
دانلود رایگان...
نهایت لذت با دانلود رایگان و تماشای فیلم در کنار خانواده...!
در حال تکمیل آرشیو هستیم...!
ابتدا فیلم ها...!
سپس سریالها...!
سریال بر مبنای رمانی از 'ادوارد ست آوبین" است که داستانش درواقع شرح حالی از زندگی نویسنده می باشد. داستان شخصیتی به نام پاتریک ملرز را بیان می کند که زندگی اش فراز و نشیب های زیادی دارد و...
سریال بر مبنای رمانی از 'ادوارد ست آوبین" است که داستانش درواقع شرح حالی از زندگی نویسنده می باشد. داستان شخصیتی به نام پاتریک ملرز را بیان می کند که زندگی اش فراز و نشیب های زیادی دارد و...
عملکرد فوقالعاده؛ ترکیبی از خندهدار و شوکآور
او نباید به این موضوع فکر کند یا به هیچ چیز دیگری، و بهویژه به هروئین، زیرا هروئین تنها چیزی بود که واقعاً مؤثر واقع میشد، تنها چیزی که او را از دویدن در چرخ همستر و پرسشهای بیپاسخ نجات میداد. هروئین مانند سوارهنظام بود. هروئین مانند پای گمشده یک صندلی بود که بهدقت ساخته شده بود و با...
عملکرد فوقالعاده؛ ترکیبی از خندهدار و شوکآور
او نباید به این موضوع فکر کند یا به هیچ چیز دیگری، و بهویژه به هروئین، زیرا هروئین تنها چیزی بود که واقعاً مؤثر واقع میشد، تنها چیزی که او را از دویدن در چرخ همستر و پرسشهای بیپاسخ نجات میداد. هروئین مانند سوارهنظام بود. هروئین مانند پای گمشده یک صندلی بود که بهدقت ساخته شده بود و با هر تکه شکسته مطابقت داشت. هروئین مانند یک گربه سیاه که بر روی بالشتک مورد علاقهاش میپیچد، به آرامی در قاعده جمجمهاش فرود آمد و بهطور تاریکی دور سیستم عصبیاش پیچیده شد. این ماده به نرم و غنی بودن گلوی یک کبوتر چوبی، یا پاشیدن موم بر روی یک صفحه، یا دست پر از جواهراتی که از یک کف به کف دیگر میلغزد، بود.
این مینیسریال پنجقسمتی به کارگردانی ادوارد برگر و با فیلمنامهای از دیوید نیکولز، بر اساس رمانهای نیمهخودزندگینامهای «پاتریک ملروز» اثر ادوارد سنت آوبین است. این پنج رمان که بین سالهای 1992 تا 2011 منتشر شدند، در واقع بخشی از بهبودی سنت آوبین بودند که به مبارزه با یک سری اعتیادهای ناتوانکننده ناشی از سوءاستفاده جنسی در دوران کودکیاش پرداخته است. در اوج وابستگیاش، سنت آوبین هفتهای تا 5000 پوند بر روی مواد مخدر مختلف مانند هروئین، کوکائین تزریقی، کلاودال، آمفتامینها، باربیتوراتها، اپیوئیدها و الکل خرج میکرد. در این سریال، بنِدیکت کامبربچ در نقشی که سالها آرزویش را داشت، به بازی پرداخته است؛ او در یک AMA در ردیت در سال 2013، از او درباره نقشهایی که بیشتر دوست دارد بازی کند، پرسیده شد و او به پاتریک ملروز و هملت اشاره کرد که هر دو را نیز به صحنه برده است. هرچند که من از اجرای او به عنوان هملت در تولید تئاتر باربیکن در سال 2015 چندان تحت تأثیر قرار نگرفتم، اما پاتریک ملروز او بهطور کامل بینظیر است. این سریال نقصهایی دارد و نمیدانم که آیا این مزیت بود یا عیب که قبل از تماشای آن رمانها را نخوانده بودم، اما بازی بیپروا کامبربچ در نمایش مراحل مختلف اعتیاد و بهبودی به اندازهای خوب است که (بیشتر) نقصها را پوشش میدهد. در واقع، در برخی جاها تقریباً خیلی خوب است.
هر یک از پنج قسمت بر اساس یک رمان واحد است، که هر یک در یک سال مختلف قرار دارد (در واقع، بیشتر آنها در طول یک روز واحد اتفاق میافتند). در قسمت اول، «خبرهای بد» (که در سال 1982 اتفاق میافتد و در واقع دومین رمان در این مجموعه است)، پاتریک که در میانه یک اعتیاد ناتوانکننده به هروئین است، خبر فوت پدرش دیوید (با بازی ترسناک هوگو ویوینگ) را در نیویورک میشنود و باید جسد او را جمعآوری کند. در آنجا، او تصمیم میگیرد که مواد مخدر را ترک کند، اما متوجه میشود که این کار بهمراتب دشوارتر از تصوراتش است، چون به رابطه پرتنشاش با دیوید فکر میکند. در «هرگز نگران نباشید» (که عمدتاً در سال 1967 و اولین رمان در توالی است)، وقتی پاتریک از نیویورک برمیگردد و در حال ترک هروئین است، به تعطیلاتش در ویلای فرانسوی خانوادهاش در سن هشت سالگی فکر میکند. با مادرش، الئونور (با بازی جنیفر جیسون لی)، که الکلی است، پاتریک (که در دوران کودکی توسط سباستین مالتز بازی میشود) هیچکس را ندارد که او را از پدرش محافظت کند، زیرا او به اولین روزی که دیوید به او تجاوز کرد فکر میکند. در «اندکی امید» (که در سال 1990 اتفاق میافتد)، پاتریک که حالا پاک شده و زمانی را در یک بیمارستان روانی سپری کرده است، بهطور reluctant به یک ضیافت برای پرنسس مارگارت (هریئت والتر) با بهترین دوستش جانی هال (پراسانا پواناراجاه) میرود، که در آن رفتار اشرافزادگان حاضر، هر دو مرد را disgust میکند. در «شیر مادر» (که در سال 2003 اتفاق میافتد)، پاتریک که حالا چندین سال پاک است و به عنوان یک وکیل کار میکند، به ویلای فرانسوی خانوادهاش با همسرش ماری (آنا مادل)، و دو فرزندشان، رابرت (مارکوس اسمیت) و توماس (دینتون اندرسون) سفر میکند. الئونور به شدت بیمار است و پس از سکته مغزی، پاتریک از این که میخواهد وصیتنامهاش را تغییر دهد و ویلای فرانسوی را به سیاموس دورک (جونجو او نیل)، یک گورو جدیدی که پاتریک معتقد است او را تحت تأثیر قرار داده، واگذار کند، شوکه میشود. این فشار باعث میشود که پاتریک به شدت مشروبات الکلی مصرف کند که ماری از این بابت disgust میکند و او به او هشدار میدهد که اگر متوقف نشود، او را ترک خواهد کرد. در «سرانجام» (که در سال 2005 اتفاق میافتد)، نوشیدن پاتریک پس از فروپاشی ازدواجش از کنترل خارج شده است. در همین حال، الئونور از او خواسته است که او را به قتل برساند.
این سریال همچنین شامل مجموعهای متنوع از شخصیتهای فرعی است که همه به طرز فوقالعادهای توسط یک بازیگر برجسته ایفا میشوند. شخصیتهایی مانند جولی (جسیکا رین)، دوست دختر فریبنده پاتریک که گاهی اوقات با او است؛ نیکلاس پرات (یک شخصیت بینهایت نفرتانگیز با بازی پیپ تورنس)، دوست اشرافزاده دیوید و یک خودخواه بیپروای؛ آن مور (ایندیر وارما)، پرستار مهربان و محبتآمیز پاتریک در دوران کودکی؛ نانسی والانس (بلیت دانر)، خواهر بیگانه الئونور که معتقد است کودکان باید دیده شوند و نه شنیده، یا حتی بهتر اینکه دیده نشوند؛ بریجت واتسون-اسکات (که هالیدی گرانجر فوقالعادهای در آن نقش دارد و جذابیت بیزحمت را به نمایش میگذارد)، دوست دختر بسیار جوانتر نیکلاس؛ دبی هیکمن (مورفید کلارک)، دوست دختر دقیق پاتریک در سال 1982؛ ژاک دالانتور (هیپولیته ژیراردوت)، سفیر فرانسه در انگلستان که در ضیافت با پرنسس مارگارت به مشکل برمیخورد؛ کتل (سلیا ایمری)، مادر تلخ ماری؛ ژاکلین دالانتور (ایرنه جاکوب)، همسر ژاک که وقتی به بریتانیاییهای اشرافزاده میرسد، وقت ندارد؛ سر ویکتور آیزن (جیمز فلیت)، شوهر آن که از دیوید در ترس دائمی زندگی میکند؛ و آنته (ایلین والش)، یکی از پیروان سیاموس.
سریال بدون هیچگونه تعویق، شدت اعتیادهای پاتریک را به تصویر میکشد. در صحنه افتتاحیه قسمت اول، او به یک تلفن پاسخ میدهد و متوجه میشود که پدرش فوت کرده است. اما بلافاصله مشخص میشود که چیزی در این صحنه درست نیست، زیرا پاتریک به گونهای به نظر میرسد که کمی از همه چیز عقب افتاده و کمی کندتر و هدفمندتر از آنچه لازم است، صحبت میکند. در تلاش برای حفظ حالت ایستاده، او تاب میخورد، سرش پایین میآید و به نظر میرسد که در حال خواب رفتن است، در حالی که هنوز گوشی را در دست دارد. سپس او خم میشود. آیا او غمگین است؟ نه، او فقط یک سرنگ را بر روی زمین دیده است و میخواهد از آن استفاده کند. پس از قطع تماس، او به سرنگ خیره میشود و برای اولین بار چشمانش متمرکز میشود. این یک معرفی قاطع از شخصیت است که بلافاصله نشان میدهد اولویتهای او در این مرحله از زندگیاش کجاست و نوع تسلط داروها بر او را نشان میدهد.
در واقع، «خبرهای بد» بهطور کلی زمان بیشتری را صرف توصیف بیداری پاتریک در نیویورک میکند تا دلیل واقعی سفر او به ایالات متحده؛ برای جمعآوری جسد دیوید. این یک نمایش بلافاصله برای کامبربچ فراهم میکند و احتمالاً یکی از اصلیترین دلایل معکوس کردن ترتیب رمانها است، زیرا پاتریک بزرگسال فقط در چند صحنه در «هرگز نگران نباشید» ظاهر میشود. اما این یک مشکل ایجاد میکند که در رمانها وجود ندارد. وقتی کتابها بهصورت زمانی خوانده میشوند، تا زمانی که خواننده به سفر نیویورک در کتاب دوم برسد، او چند صد صفحه در کنار پاتریک به عنوان یک کودک گذرانده و او را در حال شکار یک هیولا میبیند. بنابراین، هیچ چیز جذابی در جستجوی او برای داروها و تسلیم بعدیاش به یک کوکتل از داروها وجود ندارد. اما در نمایش، بیننده این سطح از زمینهسازی را ندارد؛ معرفی ما به پاتریک، یک ولگرد باهوش و تیزبین است که به طعنه میزند و از خود تخریبیاش بیخبر است. بهطور خلاصه، به دلیل معکوس شدن ترتیب، بیننده اجازه دارد که قسمت اول را به طرز رمانتیکتری ببیند نسبت به خواننده کتاب دوم. من به وضوح میتوانم ببینم که چرا ترتیب تغییر کرده است، اما مطمئن نیستم که این معامله بهطور کامل ارزشش را داشته باشد.
با این حال، این به این معنا نیست که نمایش اعتیاد به مواد مخدر را بهعنوان یک مشکل بزرگ نشان میدهد؛ هرچند که ابتدا رفتار او را در حالتی (نسبتاً) خندهدار به تصویر میکشد (صحنهای که کلاودالها تأثیر میگذارند بهویژه خندهدار است)، اما با ادامه قسمت اول، روایت به یک فضای تاریکتر میرسد و زمانی که پاتریک در حمام نشسته و ویسکی را بر روی سرش میریزد، بیشتر کمدیها کاهش مییابند. در واقع، این دوگانگی خوب متعادل در تمام پنج قسمت وجود دارد. پاتریک میداند که داروها به او آسیب میزنند، اما هرگز حس طعنهآمیز خود را در مورد اینکه کیست، از دست نمیدهد. از سوی دیگر، نمایش هرگز به کمدی خالص دست نمیزند که بر مبنای قابلباور بودن روایت باشد – هرچند که هر لحظه فردی ممکن است خندهدار باشد، اما ما هرگز اجازه نداریم که فراموش کنیم که کل داستان نسبتاً تاریک است. پاتریک شخصیتی سرگرمکننده، فصیح، باهوش و خودآگاه است، اما او همچنین یک هرج و مرج است و هم طعنههای تند او و هم وابستگی شیمیاییاش در این قسمت اول به اوج خود میرسند. با این اوصاف، این قسمت هم خندهدارترین و هم تاریکترین قسمت از پنج قسمت است؛ هم یک کمدی فیزیکی واقعاً خندهدار درباره ضعفهای اعتیاد به مواد مخدر و هم یک نزول ترسناک به جنون و پارانویا ناشی از مواد مخدر.
در این قسمت، یک تکنیک بینظیر سبکشناختی برای جذب ما به دروننگری پاتریک استفاده میشود. هرچه او بالاتر میرود، او شروع به استفاده از صداهای بیشتری میکند و بین آنها گفتگویی را ادامه میدهد، اما نه به این معنا که او بلند صحبت کند و سپس به صدای دیگری پاسخ دهد. در عوض، نمایش از صدای داخلی استفاده میکند، با برخی از مکالمات بهصورت گفتگوی استاندارد که توسط کامبربچ بهصورت بلند صحبت میشود و بقیه از درون ذهن پاتریک است، بهطوری که فقط بیننده و خود پاتریک میتوانند آن را بشنوند. برای مثال، در حال خوردن شام در نیویورک، ما در صدای داخلی میشنویم که با صدای بهطرز اغراقآمیزی مرفه میگوید، «اکثر افراد، در حال ترک هروئین، با سرعت بالا، تحت تأثیر کلاودال و جتلگ، ممکن است از ایده غذا بیزار شوند، اما من نه. من از روی طمع نمیخورم بلکه از روی اشتیاق!» به این گفته، پاتریک بهصورت بلند پاسخ میدهد، «لطفاً ساکت شو!» پس از سفارش دسر، صدای مرفه میگوید، «اما هنوز هم هروئین نیست، هروئین سوارهنظام است، پای گمشده، این دارو است. هروئین عشق است.» و بلافاصله بعد از آن، دوباره در صدای داخلی، صدایی شاداب مانند یک تبلیغ میگوید، «فقط با شماره 555-1726 تماس بگیرید...». در اینجا، پاتریک با صدای بلند فریاد میزند، «اوه، به خاطر خدا ساکت شو!»
تفاوت در لهجهها، همراه با ترکیب گفتگوی گفتاری و صدای داخلی، ما را به هرج و مرج روانی پاتریک میکشاند و نشان میدهد که او چقدر به واقعیت نزدیک است. این حس ذهنیت بهطرز بیشتری از طریق تکنیکهای بصری مختلف تقویت میشود. بهعنوان مثال، او خود را در برنامه «The Tonight Show Starring Johnny Carson» بر روی تلویزیونی که خود مشاهده میکند، میبیند، تغییرات غیرطبیعی در نور با حال و هوایش هماهنگ میشود و اختلالات در تصویر واقعی برنامه نیز در هماهنگی با شکستهای روانی او اتفاق میافتد. بیشتر این تکنیکها محدود به قسمت اول است، اما یکی از تکنیکهایی که بارها در پنج قسمت استفاده میشود، محو شدن گذشته به حال است. برای مثال، یادآوری پاتریک از فریاد زدن دیوید در گذشته باعث میشود که او بهطور ناگهانی در حال حاضر بیدار شود؛ یک اتاق در حال حاضر او را به یاد اتاقی در گذشته میاندازد و بهطور ناگهانی او در آنجا قرار میگیرد؛ و یک سوسمار که در دیوار است، هنگام اولین تجاوز دیوید به او، یک موتیف تکراری در سراسر نمایش است؛ او در سال 1982 در یک دروازه باز میکند و ناگهان ما به او در یک دروازه باز در سال 1967 برمیگردیم.
وقتی که این نمایش تلاش نمیکند تا ذهنیت پاتریک را منتقل کند، به تعدادی از مضامین میپردازد؛ مضحک بودن سلطنت بریتانیا، طبیعت سمی اشرافیت، قدرت فاسد ثروت، اهمیت غیرمنطقی طبقه، غیرواقعی بودن سیستم مدارس عمومی، چرخهای بودن والدین بد، داروها، الکل، آرزوهای ناکام و/یا ناکام مانده، افسردگی، سوءاستفاده جنسی و ستیزهجویی در برابر هر آسیبی (با قهرمانانه بودن بریتانیایی و همهچیز). با این حال، شاید اصلیترین موضوع این باشد که وقتی شما به یک کودک به شدت آسیب میزنید، وقتی کاری میکنید که روح یک کودک را آسیب بزند، اثرات آن برای هر کسی که با آن کودک در تماس باشد، سالها پس از آن ادامه خواهد داشت. بهطور خلاصه، دقیقاً برعکس آنچه که نیکلاس ادعا میکند وقتی میگوید، «هیچچیز که برای شما در دوران کودکی اتفاق میافتد واقعاً مهم نیست.» به دیوید که به این موضوع بهراحتی توافق میکند.
همانطور که در سراسر قسمت اول اشاره شده و در قسمت دوم به وضوح دردناک میشود، زمانی که او کودک بود، پاتریک کاملاً در دست یک هیولا بود. پس از اینکه دیوید جوان پاتریک را به خود میخواند به بهانه اینکه میخواهد روزی را که به پدرش گفت میخواهد آهنگساز شود، به او بگوید، دیوید او را به شدت از گوشش بلند میکند تا به او یاد بدهد، «هرگز اجازه نده دیگران برایت تصمیمات مهم بگیرند.» بعداً او پاتریک را به اتاقش میخواند، به ظاهر برای گفتن داستان شاه شاکا، اما در واقع برای تجاوز به او، و درست قبل از اینکه این کار را انجام دهد، او توضیح میدهد و درباره رفتار شاکا با سربازانش صحبت میکند،
«آنچه در آن زمان به نظر میرسید ظلم بود، در واقع یک هدیه بود. در واقع عشق بود. من انتظار ندارم که اکنون از من تشکر کنید، اما امیدوارم وقتی بزرگتر شدید، برای مهارت جدایی که به شما آموختم، سپاسگزار باشید.»
در واقع، این صحنه در آنچه که نشان نمیدهد، ترسناکترین است. وقتی پاتریک برای اولین بار به اتاق دیوید میآید، نمایی از تختی کاملاً مرتب که دیوید بر روی آن نشسته وجود دارد. اما پس از خروج پاتریک از اتاق، نمایی از تخت در هم ریخته وجود دارد. ما هرگز نمیبینیم چه اتفاقی میافتد، زیرا نیازی به دیدن آن نیست. این یک روش سینمایی بهخوبی کارگردانی شده است که به احتمال زیاد هرگز خواهید دید. در هولناک بودنش، اما همچنین به طرز عجیبی زیباست.
با وجود این آسیبهای دوران کودکی، با این حال، ویرایش گاهی اوقات پیشنهاد میکند، بهویژه در قسمت چهارم، که پاتریک در حال تبدیل شدن به یک والد بد مانند دیوید است (بهجز سوءاستفاده). دیدن پاتریک که در همان بالکن ایستاده که دیوید قبلاً بر روی خانواده و کارمندانش تسلط داشت، ممکن است چندان زیرکانه نباشد، اما مؤثر است. در واقع، این همان بالکنی است که بازیهای قدرت سادیستی دیوید برای اولین بار به بیننده نمایش داده شد - دیدن خدمتکاری که در حال حمل یک سینی پر از چینی است، دیوید او را صدا میزند و او را مجبور میکند که بایستد. هرچه او را بیشتر در حالت ایستاده رها میکند، نگهداشتن سینی برای او دشوارتر میشود و بیشتر چینیها به هم میخورد، در حالی که او به او زل زده و لبخند میزند و چیزی نمیگوید و از قدرتش لذت میبرد.
در حالی که قسمت اول ممکن است از نظر ساختاری نوآورانهترین باشد، این به این معنا نیست که دیگر قسمتها از نظر بصری جذاب نیستند. با رمانهای سنت آوبین بهعنوان الگو و فیلمنامه دیوید نیکولز بهعنوان راهنما، کارگردان ادوارد برگر جسورتر از آنچه که ممکن است از کارگردان یک نمایش تلویزیونی معتبر انتظار داشته باشید، عمل میکند. بهعنوان مثال، هر یک از پنج قسمت در یک ژانر متفاوت ریشه دارد و تن و رنگ متفاوتی از دیگر قسمتها دارد. «خبرهای بد» نسخهای یانکی از «ترناسپاتینگ» (1996) دنی بویل است، یک شب تاریک روح که در رنگهای غیرمؤثر بنفش و سبز غرق شده است، جایی که هرج و مرج فرمی با فروپاشی ذهن پاتریک همراستا میشود؛ «هرگز نگران نباشید» یک استراحت تابستانی کسلکننده و پر از رنگهای عمیق زرد و قرمز است، با این حال، حسگرایی تصاویر بهطرز کنایهآمیزی مورد استفاده قرار میگیرد؛ «اندکی امید» کمدی آداب و رسوم «بالا-پایین»/«پارک گاسفورد» است که مضحک بودن سیستم طبقاتی را بررسی میکند و پالت رنگ را بهطور عمده به رنگهای سیاه و سفید محدود میکند؛ «شیر مادر» (تنها قسمتی که در طول چند روز اتفاق میافتد) بخشی داستان خارج از آب و بخشی درام روانشناختی است که در آن پاتریک متوجه میشود که اگرچه ویلای فرانسوی از بدترین شخصیتش خالی شده است، اما هنوز هم قدرتی برای آزار دارد؛ و «سرانجام» یک تراژدی پستمدرن سرد پر از اضطراب و خودشناسی ناخواسته است که تحت سلطه رنگهای فلزی، خاکستری و آبی است. آنچه که برگر، فیلمبردار جیمز فرند، طراح تولید تام بورتن، کارگردانهای هنری ویل اسمیت و لوسیئن سورن، طراح لباس کیت مادن و ویرایشگران تیم موریل، لوک دانکلی و دن رابرتز توانستهاند در این تقریباً پنج ساعت تلویزیون به تصویر بکشند، تحمیل این مجموعهای از سبکها، مضامین و تنها به چیزی شبیه به یک بیانیه هنری منسجم است.
علاوه بر مسئله سوءاستفاده از کودکان و چگونگی بروز این سوءاستفادهها در قربانیان سالها پس از وقوع، دومین موضوع واضحتر شاید بهترین تصویر را در برخی از لحظات مرموز سریال به نمایش میگذارد، مانند اینکه آن از نیکلاس میپرسد، «چرا فکر میکنی برتر است که بیاخلاق باشی؟»، دیوید اظهار نظر میکند که «آنچه که باید به دنبالش باشی، یکنواختی است»، یا پاتریک ادعا میکند که «آیرونی سختترین اعتیاد است.» بهطور خلاصه، نمایش زمان زیادی را به تمسخر اشرافیت اختصاص میدهد. این موضوع در قسمت سوم بهوضوح دیده میشود و بهویژه در شخصیت نفرتانگیز پرنسس مارگارت. اما این موضوع در تمام پنج قسمت به شکلی در حال حاضر وجود دارد.
در «هرگز نگران نباشید»، بهطور مثال، خانواده ملروز و دایره دوستانشان، که همه به نظر میرسد یکدیگر را تنفر میکنند، بهعنوان افرادی بیحس، متکبر، و بدون شوخی به تصویر کشیده میشوند، با تنها آن، سر ویکتور و بهطور کمتری بریجت که با هر حس انسانی بیرون میآیند. نمایش یک طبقه از مردم را به تصویر میکشد که به طرز افراطی، سمی، عاطفی و اخلاقی پوسیده است و بهطور عجیبی در عصر مدرن باقی مانده و بهدنبال حفظ سنتهای قدیمی خود است. حتی پیشنهاد میشود که سوءاستفادهای که پاتریک در دوران کودکی متحمل شده است، بهواسطه سیستمی که نه تنها از چنین افرادی محافظت میکند بلکه بهطور فعال آنها را به نمایش ویژگیهای تسلط و برتری تشویق میکند، تسهیل شده است. و اگرچه هرگز بهطور صریح اعلام نشده است که سیستم اشرافی باعث سوءاستفاده دیوید شده است، اما نمایش همچنان طبقهای از مردم را تجزیه و تحلیل میکند که قرنها خودخواهی آنها را به لکهای شبهخویشاوندی بر روی جامعه تبدیل کرده است.
البته، این همچنین شاید یکی از واضحترین اعتراضات به نمایش را به وجود میآورد – «چرا باید ما نگران باشیم؟» خوب، بخشی از آن، ما نباید نگران باشیم. وقتی همه چیز را بهطور خلاصه بررسی کنید، این داستان یک کودک ثروتمند است که قربانی اعتیادهایش میشود و سپس سعی میکند چیزی بهتر از خود بسازد. این تعریف دقیق امتیاز مرد سفیدپوست است که در حال حاضر چندان موضوع همدردی نیست. و این هرگز واقعاً نمیتواند آن ویژگی شناسایی را از بین ببرد. اما بیشتر از این نمایش وجود دارد. روایت ممکن است بهخصوص جالب نباشد و بیشتر بر روی حوادث جداگانه و آنی متمرکز باشد تا بر روی یک داستان کلاسیک علت و اثر، اما برای مضامین فوقالذکر، برای طنز، برای آنچه درباره اشرافیت بریتانیایی میگوید و بهویژه برای اجرای کامبربچ، این حتماً ارزش بررسی را دارد. درست است که کار او بهقدری غالب است و نمایش بهقدری بر روی شخصیت او متمرکز است که در چندین مورد بهطور مؤثری به یک نمایش یکنفره تبدیل میشود، به این معنا که اگر شما طرفدار کامبربچ نباشید، قطعاً از آن لذت نخواهید برد. از این لحاظ، او بیش از حد بر حوادث تسلط دارد. اما با این حال، با وجود این که ما میدانیم پاتریک یک معتاد نفرتانگیز است، در این اجرا انسانیت کافی وجود دارد تا اطمینان حاصل کنیم که ما تراژدی واقعی زیر پوسته را به یاد داریم.
و در نهایت، ما واقعاً به پاتریک اهمیت میدهیم؛ وقتی به قسمت پنجم میرسیم و تمام پول، لوکس و موقعیت اجتماعی که او روزگاری داشت، اکنون از بین رفته است و میبینیم که او در یک اتاق خواب زندگی میکند که بدون لباس محافظ نمیخواهم وارد آن شوم، نمیتوانیم کمک کنیم اما همدلی کنیم. این یک سقوط شبهشکسپیری است، این لیر دیوانه شده است که در طوفانی به آسمان خشمگین میشود و دیدن چنین فروپاشی در یک روایت از این نوع نادر است. و از این نظر، همیشه جذاب باقی میماند – به طرز فوقالعادهای بازی شده، با چیزهای زیادی برای گفتن درباره موضوعات متنوع.
نکته: برای تماشا با زیرنویس چسبیده لطفا از برنامههایی مثل MXPlayer استفاده بفرمایید تمامی عناوین دارای زیرنویس چسبیده سافت ساب میباشند.
لینکهای دانلود با کیفیت فوقالعاده، فقط برای مشترکین ویژه!
سریال خوبی بود بازی بندیکت کامبربچ که فوق العادس داستان هم ریتم خوبی داره در واقع سریال میخواد به عمق این ماجراها و علتشون بپردازه و تحلیلش رو به مخاطب بسپاره که به نظرم هم خوب عمل کرده توصیه میشه حتما ببینید
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
# توصیه میکنم: تمام اقشار و سنین. وقتی اهل ژانر درام باشی و برات پکیج یک فیلم و سریال مهم باشه، این سریال حداقل ۸۰ از ۱۰۰ میگیره. ۱. فیلم نامه کاملا مبتنی به آثار روانی آدم در دوران کودکی و تشویق به محافظت از افراد آسیب دیده است. نکته مهم اینه که اضافه کاری نداره و شخصیتها گم نمیشن به جز یه نفر. ۲. صحنهها من رو یاد کارهای وس اندرسون میندازه. مخصوصا دکور و رنگها. ۳. بازی درخشان بندیکت کامبربچ دوباره بهم یادآوری میکنه که: چرا انقدر انگلیسیها تو بازیگری خوبن؟
0
1
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
بازی بینظیر بندیکت کامبربچ کنار فضا سازی و شخصیت پردازی عالی . لطفا برای سرگرمی نگاه نکنید ، غرق ثانیه به ثانیه این سریال بشید تا درکش کنید
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
قشنگ بود والبته غمگین
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
اگر بازیگر نقش اصلی بندیکت کامبربچ نبود یک دقیقه از این مینی سریال رو نگاه نمی کردم. فقط بخاطر بازی خوب بازیگر اصلی ادامه اش رو دیدم.
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
فقط یکی دو قسمت اولش خیلی جالبه لذت مواد مخدر و اعتیاد رو عالی نشون میده
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
یک سریالی که مخاطب رو با درد اعتیاد اشنا میکنه .سریال اکتای خیلی خوبی داره و بازیگر اصلی سریال با شخصیت خوب گره خورده شاید سریال ناشناخته باشه ولی از سریالای خوب و دیدنی است بسیار پیشنهاد میشه
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
amazing
0
0
7 ماه قبل
پاسخ
کاربر
خیلی قشنگ و مطمئنم اگه کسی به غیر از بندیکت کامبربچ بازی میکرد اینقدر خوب درنمیومد
سلام چرا نمیتونم دانلود کنم
سریال خوبی بود بازی بندیکت کامبربچ که فوق العادس داستان هم ریتم خوبی داره در واقع سریال میخواد به عمق این ماجراها و علتشون بپردازه و تحلیلش رو به مخاطب بسپاره که به نظرم هم خوب عمل کرده توصیه میشه حتما ببینید
# توصیه میکنم: تمام اقشار و سنین. وقتی اهل ژانر درام باشی و برات پکیج یک فیلم و سریال مهم باشه، این سریال حداقل ۸۰ از ۱۰۰ میگیره. ۱. فیلم نامه کاملا مبتنی به آثار روانی آدم در دوران کودکی و تشویق به محافظت از افراد آسیب دیده است. نکته مهم اینه که اضافه کاری نداره و شخصیتها گم نمیشن به جز یه نفر. ۲. صحنهها من رو یاد کارهای وس اندرسون میندازه. مخصوصا دکور و رنگها. ۳. بازی درخشان بندیکت کامبربچ دوباره بهم یادآوری میکنه که: چرا انقدر انگلیسیها تو بازیگری خوبن؟
بازی بینظیر بندیکت کامبربچ کنار فضا سازی و شخصیت پردازی عالی . لطفا برای سرگرمی نگاه نکنید ، غرق ثانیه به ثانیه این سریال بشید تا درکش کنید
قشنگ بود والبته غمگین
اگر بازیگر نقش اصلی بندیکت کامبربچ نبود یک دقیقه از این مینی سریال رو نگاه نمی کردم. فقط بخاطر بازی خوب بازیگر اصلی ادامه اش رو دیدم.
فقط یکی دو قسمت اولش خیلی جالبه لذت مواد مخدر و اعتیاد رو عالی نشون میده
یک سریالی که مخاطب رو با درد اعتیاد اشنا میکنه .سریال اکتای خیلی خوبی داره و بازیگر اصلی سریال با شخصیت خوب گره خورده شاید سریال ناشناخته باشه ولی از سریالای خوب و دیدنی است بسیار پیشنهاد میشه
amazing
خیلی قشنگ و مطمئنم اگه کسی به غیر از بندیکت کامبربچ بازی میکرد اینقدر خوب درنمیومد